loading...
zahre mar
محمد رضا بازدید : 114 پنجشنبه 16 خرداد 1392 نظرات (0)

بهزاد يوسفي

تصوير حزن انگيزي است وقتي در قاب تلويزيون يا روي پرده عريض سينما ميبينيد كه نسل بشريت رو به انحطاط و نابودي است. اين تصاوير چه بعدها به واقعيت تبديل شوند و چه همانطور تخيلي و در نوارهاي هشت ميليمتري باقي بمانند ميتوانند هر آدمي را تحت تاثير خود قرار بدهند و ترسي را به جان او بيندازند كه حتي باعث ميشود زندگي نكبتبارش شيرين جلوه كند. شايد همين ترس هم باعث شده خيلي از فيلمسازان مشهور و غيرمشهور سينماي جهان سراغ سوژههايي بروند كه چنين تصويري را در دل خود دارند و يكي از اين تصويرها به خودي خود به واژه «همهگير» يا پاندميك ختم ميشود؛ بيماري كه يك آن به جان آدمها ميافتد تا در مدت زمان كمي هيچ بشري روي زمين نماند يا ويروسي كه مانند خوره ذات انساني آنها را ميبلعد و آنها را تبديل به موجوداتي وحشي و خونخوار ميكند. هر چه باشد اين سوژه و بهتر بگوييم اين دغدغه كه دقيقا چه اتفاقاتي ميتواند در پس اين حوادث بيفتد، باعث شده استيون سودربرگ، كارگردان نام آشناي سينماي آمريكا و جهان كه خيليها او را با فيلمهاي مشهوري همچون«قاچاق» و سري فيلمهاي «اوشن» ميشناسند در فيلم جديدش «شيوع» (Contagion)،سراغ اين موضوع جذاب  برود و البته بهانه خوبي هم براي ما بسازد تا سراغ ده فيلم برتر اين سوژه برويم و آنها را براي شما معرفي كنيم.

 

قهرماني كه افسانه شد

 

نام فيلم: من افسانه هستم

كارگردان: فرانسيس لورنس

بازيگران: ويل اسميت، آليس بارگا، چارلي تاهان

تاريخ اكران: 14دسامبر 2007

«افسانه هستم» فرانسيس لورنس بدون هيچ مقدمهاي شما را وارد جهنمي ميكند كه سر درآوردن از آن. كمي حوصله و صبر ميخواهد و البته مقداري هم شجاعت. نوعي طاعون يا ويروس ناشناختهاي مردم نيويورك را ميكشد يا آنها را شبيه هيولاهايي ميكند كه در نگاه اول تركيبي هستند از خونآشامها و زامبيها؛ چراكه مانند خونآشامها به نور حساسندو وفقط در تاريكي فعاليت ميكنند اما مانند زامبيها تا به استخوان نرسند از خوردن دست نميكشند. علاوه بر اين موجوداتي قدرتمند و وحشي هستند كه بوي آدميزاد را از هزار فرسنگي تشخيص ميدهند. قهرمان داستان دانشمندي است به نام رابرت نويل با بازي ويل اسميت كه همراه سگ وفادارش دنبال پادزهري ميگردد تا هر چه زودتر بتوانند از شر اين ماجرا و اين جانوراني كه

به شدت و برخلاف همنژادان سابقشان قدرت تفكر و تصميمگيري دارند، خلاص شوند. نماهاي لانگشاتي كه در فيلم به نمايش در ميآيد به خوبي نشان ميدهد تمام راههاي ورودي شهر اعم از دريايي و زميني توسط نظاميان بسته شده و تنها چند بازمانده مانند همين جناب دانشمند در شهر باقي ماندهاند كه شبها ميدان جنگي عليه هيولاها براي خود به راه مياندازند و روزها 

به دنبال آذوقه و تفريحاتي هستند مانند بازي گلف روي ناو جنگي كه از كار افتاده.افسانه هستم، به خاطر اكشن پر زد و خوردش و البته كمي بيشتر به خاطر ويل اسميتش توسط تماشاگران خوب تحويل گرفته شد و فروش 276 ميليون دلاري آن كمك كرد تا رده هفتم پرفروشترين فيلم سال 2007 را از آن خود كند. بعد از «آخرين مرد روي زمين» و «امگا من»، من افسانه هستم، سومين فيلمي است كه از روي كتابي به همين نام و به قلم ريچارد مثيسون اقتباس شده.

 

رستگاري در گذشته

 

نام فيلم: 12ميمون

كارگردان: تري گيليام

بازيگران: بروس ويليس، مادلين استوو، برد پيت، كريستوفر پلامر

تاريخ اكران: 29 دسامبر 1995

بدون شك يكي از بهترين فيلمهايتري ويليامز محسوب ميشود چراكه «12 ميمون» اثري است كه بيش از پيش، نام اين كارگردان آمريكايي بر سر زبانها انداخت. ماجراي فيلم كه در سال 1996 رخ ميدهد، از جايي شروع ميشود كه 5 ميليارد انسان بر اثر ويروسي مرگبار كشته شدهاند و مابقي انسانها به پناهگاهي زيرزميني برده ميشوند تا بتوانند از دست اين ويروس انسانساز در امان بمانند. بنابراين ميشود 12ميليون را جزء فيلمهاي «افترپاندميك» قرار داد.

جيمز كول (بروس ويليس) - قهرمان بختبرگشته فيلم- با اختراعي كه شبيه ماشين زمان است بايد به زمان وقوع حادثه برگردد، مقصر اصلي را شناسايي كرده و از دوباره اتفاق افتادن حادثه مرگبار آن جلوگيري كند. فضاي متوهم فيلم، نماهاي عجيب و گيجكننده و داستان در هم پيچيدهاي كه ديويد پيپل و جنت پيپل آن را از از روي فيلم كوتاه فرانسوي به نام La jetéeبه كارگرداني كريس ماركر برداشت كردهاند، همگي دست روي دست ميگذراند تا يكي از تلخترين فيلمهاي سابژانر پاندميك ساخته شود. 

فيلم بعد از اكران نامزد دو جايزه اسكار شد كه يكي از آنها براي برد پيت به خاطر بازي بينظيرش در نقش يك خل و چل رواني بود. هر چند پيت نتوانست آن جايزه را از آن خود كند اما در مراسم گلدن گلوب، جايزه نقش مكمل مرد را از آن خود كرد. فيلم با بودجه 

29 ميليون دلاري ساخته شد اما نزديك به 170 ميليون دلار فروش داشت تا برگ برندهاي براي تيم سازنده محسوب شود.

 

با زامبيها ميرقصد

 

نام فيلم: 28 روز بعد

كارگردان: دني بويل

بازيگران: سيليان مورفي، نئومي هريس، برندان گليسون

تاريخ اكران: 27ژوئن2002

دني بويل؛ مطمئنا اولين تصويري كه با آوردن اين نام در ذهن شما پديد ميآيد، فيلم «ميليونر زاغهنشين» است كه چند سال پيش همه مجسمههاي اسكار را يك تنه درو كرد و به يكي از مشهورترين فيلمهاي اين كارگردان خوش قريحه انگليسي سينما تبديل شد. اما اگر ميليونر زاغهنشين را در نظر نگيريم، در كارنامه نهچندان پربار او ميشود فيلم« 28 روز بعد» را ديد كه يكي از بهترين فيلمهاي پاندميك سينماي جهان محسوب ميشود و در بيشتر تاپتنهاي سينمايي در اين ژانر در رتبههاي بالا قرار ميگيرد.

تصويري كه فيلم جلوي تماشاگر قرار ميدهد، بسيار تكاندهنده و هولناك است. پخش شدن ويروسي بر اثر اشتباهات انساني در بين شانپانزههاي يك آزمايشگاه باعث ميشود در عرض 28 روز كل شهر لندن به يك مخروبه بدون انسان تبديل شود. بازماندگان اين حادثه به مراكزي برده ميشوند تا به اين ويروس مبتلا نشوند. اما قهرمان داستان ما، جيم درست وقتي كه 28 روز از زمان حادثه گذشته در يك بيمارستان از كما بيدار ميشود.

انساني را تصور كنيد كه قبل از رفتن به كما، شهري را ميديده كه زندگي در آن جريان داشته و آدمهايش به كار و تلاش روزانه مشغول بودند. اما حالا... همان انسانها تبديل به موجودات درندهاي شدهاند كه ميتوانند هر انساني را در يك چشم به هم زدن از زندگي ساقط كنند. زنده ماندن جيم و چند نفر ديگر در بين خيل عظيم زامبيها سوژه اصلي بويل در اين فيلم است كه تعقيب و گريزهاي نفسگير آن شما را ميخكوب خواهد كرد. فيلم با بودجه 8 ميليون دلاري ساخته شد اما در عوض 82 ميليون دلار در گيشهها فروش داشت.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

يكي از قديميترين فيلمهايي كه در رابطه با شيوع بيماريهاي كشنده ساخته شده. The Andromeda Strainبر اساس كتابي از مايكل کرايتون معروف ساخته شده كه راوي ماجراي سقوط ماهوارهاي روي زمين است و  اين ماهواره از بد ماجرا ويروسي مرگبار از نوع بيگانه در دل خود دارد كه باعث ميشود كل ساكنان نيومكزيكو از بين بروند به جز يك پيرمرد و يك كودك خردسال. گروهي از دانشمندان در زيرزمين در تلاشند تا هرچه زودتر راهحلي براي اين معضل مرگبار پيدا كنند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نسخه اصلي اين فيلم REC نام دارد كه ديدنش بيشتر پيشنهاد ميشود. اما قرنطينه، نسخه بازسازي شده همين فيلم اسپانيايي است كه توسط هاليوود ساخته شده و دست كمي هم از آن فيلم ندارد. ماجرا به اين شكل است كه يك خبرنگار تلويزيوني همراه فيلمبردارش گروهي از آتشنشانهايي را دنبال ميكنند كه قرار است حريق يك آپارتمان را خاموش كنند. اما داستان به زودي، آن روي بدش را به آنها نشان ميدهد؛ چراكه اهالي آن آپارتمان به دليل نشر يك ويروس تبديل به هيولاهاي وحشتناك شدهاند.

 

 

 

 

آخرين بازمانده از نسل آدم و حوا

 

نام فيلم: فرزندان آدم

كارگردان: آلفونسو كوران

بازيگران: كلايو اوون، مايكل كين، جوليان مور، چيوتل اجيفور، دني هاستون

تاريخ اكران:  5ژانويه 2006

«جوانترين انسان روي زمين كه 18 سال داشت مرد.» اين يعني اينكه 18 سال است هيچ انساني بهدنيا نيامده؛ البته شنيدن چنين جملهاي در فيلم كسي كه فلسفه خوانده است، خيلي هم عجيب و غريب نيست. آلفونسوكوران علاوه بر سينما، فلسفه هم خوانده  و همين باعث شده بيشتر فيلمهاي او از لحاظ داستان، مغزي غني داشته باشند. «فرزندان آدم» فيلمي است كه ميتواند شما را براي مدتي مبهوت خودش كند. در اين فيلم يك دوره آخرالزماني غريب و منحصربهفرد ترسيم شده كه مو را بر تن آدمي برافراشته ميكند. تم غمناك فيلم شما را به عمق ماجرا ميبرد و سبك و سياق فيلمسازي جذاب كوران و دوربين روي دستي كه حالتي مستندگونه به فيلم ميدهد شما را تا سرحد افسردگي پيش ميبرد. و همه اينها يعني كوران كار خودش را خوب بلد است.فرزندان آدم ماجرايي است در هم پيچيده از روابط در هم تنيده شده انسانها در درورهاي از زمان كه به علتهاي نامعلومي (احتمالا يك بيماري خاص) ديگر نميتوانند توليد مثل كنند. مكان افتادن اتفاقات، انگليس است و  كوران با به تصوير كشيدن اين كشور در آن دوره آخرالزماني به نوعي نوك پيكان انتقادات را به سمت ممالكي گرفته كه براي پذيرفتن مهاجران خارجي - چه به صورت فيزيكي و چه به صورت معنوي- هزار و يك جور چوب لاي چرخ آنها ميگذارند. در فيلم، انگليسي به نمايش درميآيد كه به آشوب كشيده شده، مهاجراني خارجي اين كشور در بدترين وضعيت ممكن به سر ميبرند و خشونت در بالاترين درجه خود قرار دارد. اما در اين وضعيت هولناك يكي از مهاجران با داشتن بچهاي در رحم خود، اين اميد را به كساني مانند تئو فارون (شخصيت اصلي داستان با بازي كلايو اوون) ميدهد كه شايد هنوز راه نجاتي براي بشريت از نوع انسان وجود داشته باشد.

فيلم سهمگين كوران، اقتباس غيروفادارانهاي است از كتابي به همين نام به قلم پي.دي. جيمز كه در سال 1992 منتشر شده. با اينكه تماشاگران استقبال چندان خوبي از فيلم نكردند كه يكي از علتهاي آن زمان نامناسب اكرانش بود (چه كسي در اوايل سال نوي ميلادي به تماشاي فيلم تلخي همچون فرزندان آدم ميرود) و هزينه 76 ميليون دلاري كه با برگشت فقط 69 ميليون دلار نشان از شكست فيلم در گيشه داشت؛ اما منتقدان بسياري لب به تحسين فيلم باز كردند و آن را يك اثر ستودني برشمردند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

با چشم دل بين!

نام فيلم: کوري

كارگردان: فرناندو مييرلز

بازيگران: دني گلاور، مارك روفالو، جوليان مور و گائل گارسيا برنال

تاريخ اكران: 3اكتبر 2008

در خانه نشستهاي و در حال روزنامه خواندني، يا نه در مطب چشمپزشكيات در حال معاينه كردن يكي از بيماران هستي، يا در ماشينت پشت چراغ قرمزي ايستادهاي كه يك آن متوجه ميشوي تمام تصويري كه جلوي چشمت بود به ناگاه سفيد شده و ديگر قادر به ديدن هيچ چيزي نيستي! «كوري» آنقدر رمان مشهور و محبوبي است كه برگردان آن به فيلم ميتواند يكي از سختترين تصميماتي باشد كه تا به حال گرفته شده. اما خوشبختانه اين تصميم در سال 2008 گرفته شد و فيلمي با همان نام به اكران عمومي درآمد. فيلمنامه را«دان مككلر» نوشت و «فرناندومييرلز» برزيلي آن را كارگرداني كرد.

خود رمان را كه خوانده باشي، همان ابتدا دچار بهت و شوكزدگي ميشوي. درست مثل خود شخصيتهاي داخل رمان. فيلم كوري هم به همين صورت است. ناگهان همهچيز به سرعت تغيير ميكند و آدمها يك به يك كور ميشوند و قادر به ديدن هيچچيزي نيستند، الا سفيدي شيري رنگ؛ دنيايي كه به قول يكي از شخصيتهاي فيلم يا رمان آدم يك چشم در آن پادشاه است، بسيار جاي اندوهگيني براي زندگي است. كسي چيزي را نميبيند، و آنهايي هم كه ميبينند خيلي زود به همين عارضه دچار ميشوند تا فاجعه لحظه به لحظه رنگ و بوي جديتري به خودش بگيرد. ارتباط اينگونه از انسانها وقتي در يك قرنطينه وحشتناك دور هم جمع ميشوند چه شكلي است؟ چطور با كوريشان كنار ميآيند و چطور يكديگر را تحمل ميكنند؟ 

هر چند خوزه ساراماگو علاقه چنداني به ساخته شدن فيلم نداشت؛ اما به هر طريقي تهيهكنندگان فيلم توانستند رگ خواب اين نويسنده حالا مرحوم شده را بهدست بياورند و رمان سرشناس او را به فيلمي باورپذير در بياورند. با اين حال اما نه منتقدان چندان از فيلم خوششان آمد و نه تماشاگران سينما. فيلم با بودجه 25 ميليوني ساخته شد و فقط توانست 19 ميليون آن را در گيشه جبران كند. هنوز پيشنهاد ما اين است سر وقت كتاب كوري برويد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بدون شك يكي از ضعيفترين فيلمهاي

ام. نايت شيمالان محسوب ميشود. اما با اين حال، ميشود «اتفاق» را جزء يكي از برترينهاي اين سابژانر دانست. باز هم ويروسي مرگبار بلاي جان آدميزاد ميشود اما اين بار به جاي اينكه افراد ويروسي، كسي را بكشند، خودزني كرده و خود را از بين ميبرند. مارك والبرگ و زويي دسچلن از بازيگران اصلي اين فيلم بهشمار ميآيند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ديوانگي همهگير؛ اين چيزي است كه ميشود به فيلم ديوانگان نسبت داد. ماجرا از اين قرار است كه يك سلاح بايولوژيك به صورت اتفاقي به درون منبع آب شهرك كوچي در پنسيلوانيا ميافتد و بر اثر آلوده شدن آب شرب اين منطقه ساكنان آن عقل خود را از دست داده و به موجودات وحشتانگيز و ديوانه تبديل ميشوند. كارگردان اين فيلم هم كسي نيست جز جورج رومرو، يکي از پدران فيلمهاي ژانر وحشت.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تركيبي رويايي از بهترين بازيگران سينماي جهان؛ داستين هافمن، 

مورگان فريمن، كوين اسپيسي و... . نتيجه: يك فيلم سرآمد در زمينه پاندميك با اين طرح موضوع كه ساكنان يكي از شهرهاي كوچك كاليفرنيا بر اثر ويروسي كشنده مبتلا به بيماري حادي ميشوند كه از لحاظ نظاميان راهحلي براي آنها وجود ندارد و بايد آنها را از بين برد؛ اما از طرفي دانشمندان مصر هستند با كشف دارويي آنها را نجات بدهند.

 

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • بهترین بازیکنان ایرانی

    فشار فشار



    آمار سایت
  • کل مطالب : 789
  • کل نظرات : 43
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 31
  • آی پی امروز : 33
  • آی پی دیروز : 132
  • بازدید امروز : 158
  • باردید دیروز : 361
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 158
  • بازدید ماه : 3,252
  • بازدید سال : 24,788
  • بازدید کلی : 362,697